سالها قبل خیلی عاصی بودم. پر از خشم . عادات و اخلاق رایج را زیر سوال می بردم و با او خیلی دعوا میکردم. میگفتم کجایی؟ چرا می بینی و هیچی نمیگی؟ می نوشتم و شعر میگفتم.
سفری طولانی رفتم. خیلی دور… خیلی خیلی دور.
از راه درازی برگشته ام . حالا دیگه نمیتونم حرف بزنم. آرامم خیلی آرام.
وبلاگهای بعضی عزیزان شورشی را می بینم میام چیزی بگم اما دلم میگه هیچی نگو.
یاد حرف آن همیشه مست افتادم.
” درد است که آدمی را راهبر است در هر کاری که هست”
فقط هستم و می نگرم تا باز کی روزی……. هنوز هم پر از دردم اما زبان سر خاموش است.
به فراسو می نگرم.
سلام.شعراتون خيلي قشنگه.من عاشق شعر و موسيقي هستم.براي همين از اين مدل وبلاگ ها خوشم مياد.اميدوارم هميشه وبلاگتون پربار باشه.در ضمن با شعراتون كاملا هم عقيده ام.حيف نيست كه وبلاگتون رو خيلي دير آپديت مي كنيد؟!