اي مرغ سحر ! چو اين شب تار
بگذاشت زسر سياهكاري
وز نفخه روحبخش اسحار
رفت از سرخفتگان خماري
بگشوده گره ز زلف زرتار
محبوبه نيلگون عماري
يزدان به كمال شد پديدار
و اهريمن زشتخو حصاري
يادآر زشمع مرده ! يادآر !
.
.
.
اختر به سحر شمرده ، يادآر !
.
.
. از سردي دي فسرده ، يادآر !
.
.
بر باديه جان سپرده، يادآر !
.
.
چون گشت زنو زمانه آباد
.
بگرفت ز سرخدا خدايي !
.
. زان كس كه زنوك تيغ جلاد
ماخوذ به جرم حق ستايي
تسنيم وصال خورده ، يادآر.
باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست
داستان از میوههای سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید