لقمان را گفتند:
ادب از که آموختی؟
گفت: از بیادبان.
این روزها
منجیان و ناصحان
ادیبان و نادیان عدل
شوربختان و صاحبان جاه
همگی آموزگار ما هستند.
با ادب، راستگو و شریف،
مردمی که ما شدهایم.
Posted in نظر, از دل نوشته ها, شعر, tagged اجتماع،نسل امروز ، on نوامبر 3, 2008| 11 Comments »
لقمان را گفتند:
ادب از که آموختی؟
گفت: از بیادبان.
این روزها
منجیان و ناصحان
ادیبان و نادیان عدل
شوربختان و صاحبان جاه
همگی آموزگار ما هستند.
با ادب، راستگو و شریف،
مردمی که ما شدهایم.
Posted in نظر, پرسش, tagged مطبوعات، خبرنگار, خبر، اجتماع، مدرسه، اهمیت on اکتبر 30, 2008| 2 Comments »
گاه سرمان به خبرهایی گرم است که جز هیاهو حاصلی برایمان ندارد. مطبوعات پر است از این دست خبرها.
و برخی مشکلات توجه هیچ روزنامه نگاری را جلب نمی کنند و حتی راه به اخبار پیدا نمی کنند. حساسیت به خبرها در واقع بازتاب افکار اجتماع است. یکی ازکارهای مطبوعات هدایت افکار و جلب توجه مردم به اشکالات اساسی است.
خبر زیر چقدر مهم است؟
رئيس سابق نوسازي مدارس كشور در مراسم توديع خود گفت: هم اكنون بسياري از دانش آموزان ما در طويله درس ميخوانند.
چرا فقط در مراسم خداحافظی یاد آمارهای بد (اینبار اسفناک) می افتیم؟
دنباله خبرچنین است: در حال حاضر تعداد چهار ميليون دانشآموز در شيفت عصر به مدرسه ميروند.
این خبر جای مهمی در روزنامه ها پیدا نکرد و فردا هم فراموش می شود. کاش خبرنگاری گزارشی از این مشکل تهیه می کرد.
لحظه ای کوتاه جلوی یک کیوسک روزنامه فروشی بایستید ، بر پیشانی روزنامه ها چه می بینید؟
انصاف دارم و می دانم که کسی نمی تواند منکر محدودیت اطلاع رسانی در شرایط امروز بشود. اما خبرنگاران ما به کدام خبرها حساسیت بیشتری نشان می دهند؟
امروز اجتماع ما از مطبوعاتش جلوتر است.
Posted in نظر, از دل نوشته ها, tagged تبعیض،تحصیل،زنان، لایحه،دانشگاه on اکتبر 30, 2008| 3 Comments »
در اخبار خواندم که جمعی از نمایندگان مجلس لایحهای را به مجلس تقدیم کردهاند مبنی بر طرح پذیرش دانشجویان دختر در محل سکونت خود در کنکور سال تحصیلی آینده. این طرح می گوید که سازمان سنجش و دانشگاه آزاد اسلامی باید سیاستی اتخاذ کنند که حتی الامکان داوطلبان دختر در نزدیکی محل سکونتشان قبول شوند. در صورت تصویب طرح «الزام دانشگاهها، مراکز و موسسات آموزش عالی به پذیرش دانشجویان دختر در محل سکونت آنها»، اگر دختران بخواهند در دانشگاهی خارج از محل سکونت خود ادامه تحصیل دهند، باید از پدر یا شوهر خود موافقت نامه کتبی بگیرند.
علت پیشنهاد این طرح چنین بیان شده » مشکلات عدیده ای که از تحصیل دختران در دانشگاه ها، مراکز و موسسات آموزش عالی دور از خانواده و محل سکونت ایشان ناشی می گردد و به منظور اجتناب از آثار سوء اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی این وضعیت». و سپس تبصرهای اضافه شده است:
» تحصیل دختران دانشجو در غیر محل سکونت والدین یا همسر، منوط به موافقت والدین یا همسر می باشد .»
اگر دختری در شهرستان کوچکی نمره قبولی رشتهای در یک شهر بزرگ را کسب کرد آیا از انتخاب آن رشته محروم میشود؟ در این صورت کنکور و آزمون سراسری چه معنایی دارد؟آیا استعداد و هوش مقهور جنسیت و محل زندگی خواهد شد؟
تا به حال اعتراضاتی صورت گرفته ، اما هنوز در مطبوعات و وبلاگها توجه گستردهای به آن نشده است.
تصویب چنین لایحهای عواقب فرهنگی و اجتماعی ناخوشایندی خواهد داشت.
Posted in نظر, از دل نوشته ها, حرفه ای, tagged خوش بینی،کیمیاگری،محبت on اکتبر 28, 2008| 3 Comments »
خوش بینی به نظر من یعنی با دیدگاه حرفهای به زندگی نگاه کردن و بد بینی یعنی آماتور بودن در برابر مسائلی که بهشون نام تلخ یا اتفاق بد میدهیم. به تعبیر من زندگی هنگام بروز یک مشکل، فرصت بینظیری در اختیارمون قرار میده که من بهش میگم فرصت کیمیاگری. باور کن میشه از بدترین پیشآمد شرایطی را بوجود آورد که از طلا با ارزشتر باشه.
وقتی به حرفهای آرام زندگی خوب گوش ندهیم، بلندتر صدامون میزنه و اگر متوجه نشیم بعضی وقتها سرمون داد میزنه. پس باید گوش کردن زمزمه های زندگی را تمرین کنیم. محبت کردن به اطرافیان تمرین خوبیه برای شنیدن زمزمه های زندگی.
Posted in نظر, از دل نوشته ها, شعر, tagged راه on اکتبر 28, 2008| 2 Comments »
با شکار ملخی چه شادمانه پای میکوبند
آنها که گندمزارشان از غارت ملخها سوخته است.
به سپیدی قله های دور می نگرم
وقتی که راه کم عبور
در دشت سیاه گم شده است.
پنجم آبان هشتاد و هفت
Posted in نظر, از دل نوشته ها, tagged سفر، بودن، درد، خاموش on اکتبر 27, 2008| 2 Comments »
سالها قبل خیلی عاصی بودم. پر از خشم . عادات و اخلاق رایج را زیر سوال می بردم و با او خیلی دعوا میکردم. میگفتم کجایی؟ چرا می بینی و هیچی نمیگی؟ می نوشتم و شعر میگفتم.
سفری طولانی رفتم. خیلی دور… خیلی خیلی دور.
از راه درازی برگشته ام . حالا دیگه نمیتونم حرف بزنم. آرامم خیلی آرام.
وبلاگهای بعضی عزیزان شورشی را می بینم میام چیزی بگم اما دلم میگه هیچی نگو.
یاد حرف آن همیشه مست افتادم.
» درد است که آدمی را راهبر است در هر کاری که هست»
فقط هستم و می نگرم تا باز کی روزی……. هنوز هم پر از دردم اما زبان سر خاموش است.
به فراسو می نگرم.
Posted in نظر, حرفه ای, tagged محبت،زندگی،شفقت on اکتبر 24, 2008| Leave a Comment »
شفقت با دیگری یعنی باور کنیم که هر یک از ما در محدوده باور ها ، تجربهها و سطح آگاهیمان، سعی میکنیم بهترین کار را انجام دهیم. شاید بتوان قضاوتهای ارزشی مثل بد و خوب را برداریم و از صفت آگاه و نا آگاه برای آدمها استفاده کنیم.اگر کسی را ناآگاه بدانیم کمتر بر او خشم میگیریم و آسانتر میبخشیم، آنوقت راه ابراز محبت هموارتر میشود.
با محبت به دیگران زندگی کردن به تعبیری حرفهای تر زندگی کردن است. محبت مثل کیمیاگری است و زندگی فرصتی برای این هنر است. نظر شما چیه؟
Posted in نظر, حرفه ای, tagged زن، انصاف، آبرو on اکتبر 23, 2008| 3 Comments »
چند روز پیش دوباره داشتم یکی ازکارتونهای پلنگ صورتی را میدیدم ،قسمتی بود که جناب پلنگ صورتی طی رقابتی شدید با رقیب همیشگی (که حالا یک نقاش ساختمان بود) مدام رنگ صورتی را جایگزین رنگ آبی میکرد. تو بخوان مخالف و اختلاف نظر در ملایمترین حالت و بخوان دشمن و جنگ در حالت رایجتر. در قسمت آخر کارتون ، رقیب به گمان خود راه چاره را در حذف سطلهای رنگ صورتی جناب پلنگ دید ( محو رقیب) که همان دفن تمام سطلها در زیر خاک بود. باز هم تو بخوان از میدان بدر کردن دشمن غدار به نامردی. ابتدا با خشم پا میکوبید بر مزار سطلهای رنگ و کم کم پایکوبی و شادی نمود ، شادی کردنی. آنهم از نوع موزون و آهنگین.هنوز از پس فتحی چنین درخشان دمی بیش نیاسوده بود که روییدن گلهای صورتی در کنار خانه آقای آبی شروع شد و تمام حیاط خانه و باغچه و درختان و حتا خانه وی ( این جناح) به رنگ دشمن ( آن جناح یا رقیب) شد. که خود کاشته بود سطلهای رنگ دشمن را (تو بخوان بذر آنچه دوست نداشت و از آن بدش میآمد و زیبنده خود نمیدانست) در زمین خود.
این روزها تبلیغ فیلمی را در اینترنت دیدم که حکایت انداختن طشت رسوایی فردی ازجناح رقیب بود از بام. تو بخوان آی بیایید که مچ گرفتیم و چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند و چنین و چنان.
عزیز دل برادر با چه مخالفی؟ با پخش این فیلم آنهم با چنین هیجانی چه روشنگری یا اصلاحی انجام میشود؟
با شکستن حریم خصوصی افراد مخالفی؟ که شکستی. با نقض حقوق بشر مخالفی؟ که نقض کردی. از حقوق زنان و حق مالکیت زنان بر زندگی و جسم و جانشان دفاع میکنی؟ که زنی را در خطر سنگسار قرار دادی.
از سر نفرت نکاریم بذر آنچه که نمیخواهیم.
پ.ن اول :
آرام تر و منصف تر باشیم. ( حرفه ای تر )
بار کج به مقصد نمی رسد.
پ.ن دوم:
هنوز از دفن آبروی آن دختر معصوم (آن بازیگر مظلوم و بیگناه ) گورکنان برنگشته اند که زنی دیگر را آبرو بردید.
چه دختران و زنانی که در بند هستند.
Posted in نظر, شعر, tagged پاییز، درخت، on اکتبر 22, 2008| 1 Comment »
پاییز بدون درخت برای من قابل تصور نیست. این درختها هستند که با برگهای رنگینشان پاییز را معنا می کنند. با وقار ، مرگ برگهای سبزشان را به تماشا می نشینند ولی مثل آسمان پاییزی گریه نمی کنند. اگر درختان نبودند پاییز زیبا نبود. وقت آنست که درختان تابستانی پر هیاهو، کمی با خود خلوت کنند و آرام گیرند . پذیرش جریان زندگی هنر والایی است.
نوشته زیر مربوط به هشت سال پیش است و آن پاییز ، گذشته است.
راه رفتن
زیر آسمانی یک دست خاکستری
با دستهای پنهان شده در جیب
و نفسهایی که بخار می شوند،
برایم فرصتی است
تا دوباره باز پس بگیرم
تنهایی ام را
از هیاهوی روزها.
در غروبهای ابری پاییز
تنها نشستن
و لیوان چای داغ را در دستها فشردن
بهانه ای است
تا بارها و بارها مرور کنم
شعرهای نهفته در قلبم را.
گم شدن
در کوچه های سرد
و نجوای قطره های باران
با برگهای زرد،
تکرار حسرت بی تسلایی است
تا هر چه تلخ تر سرزنش کنم
این خسته تاریک را،
که از باور معجزه ای ترسید.
-در این غوغای مه گرفته
کاش گم نمی شدم.
Posted in نظر, شعر, tagged پاییز ، شعر، on اکتبر 20, 2008| 3 Comments »
دیروز هنگام وبگردی مطلبی را اینجا دیدم و نظری دادم و پاسخی گرفتم که آشکار کرد ارزش یک لیوان چای داغ را بر شاد سازی روح و روان. سپس یاد شعری افتادم که هفت سال پیش گفته بودم و در آن اشاره ای شده به چای، بخصوص وقتی که در آفتاب ملایم پاییز نشسته باشی و خیره شده باشی به بازی رقص بخار آن در نور آفتاب.
می خندی
اماٌ نمی درخشی.
غمی را می خوانم
در شعر چشمهایت.
و دریایی از سکوت؛
که نگاهت
چون قایقی سرگردان،
بر آن شناور است.
خیره می مانم
بر لیوان چای داغ،
و بخار آن که می رقصد
در نور آفتاب.
پ.ن:
با توجه به نکته سنجی آقا جواد، در نظری که فرستاده بود؛ تغییر کوچکی در سطر پیش از آخر شعردادم.
پیش از تصحیح: و بخاری که می رقصد
پس از تصحیح :و بخار آن که می رقصد